عشق، از ابتدا تا به حال
جمعه 14 آذر 1393برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : مونا و رضوان

سلام به همه دوستای خوبم

اولین باری که این وبلاگ رو ساختم 23 مرداد 1389 بود، وقتی که من از عشقم خیییلی دور بودم اما حالا که این مطلب رو می نویسم یهنی بعد از 4سااااال کنارش نشستمو صدای نفساشو حس میکنم. بعد از 4 ساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال سختی

امیدوارم همه عاشقا به دلدارشون برسنلبخند

چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : مونا و رضوان

سلااااااااااااااااااام به همه ی بروبچ

یه خبر توپ براتون دارم. منو عشقم بعد از 4 سااااااااال بالاخره بهم رسیدیییییییمخنده

عشقققققققققم دو3ت داررررررمبوسه

یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : مونا و رضوان

 امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت

قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت

فرشته آسمانی سالروز  زمینی شدنت مبارک . . .

 

 

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه

هدیه ای برای روز تولد تو . . .

لمس بودنت مبارک

(به امید اینکه از سال دیگه این روزو کنار هم جشن بگیریم...)

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : مونا و رضوان

*دوششششششت داللللللم لضواننننننننننننم*


اوووممممممممماااااچ...

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : مونا و رضوان



 

Happy Valentine Day

جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 18:39 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

!!!
|^^^^^|
|^^^^^^^^^|
[***********]

تولد تولد تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک

بیا یه آرزو کن ؛بعدش شمعاتو فوت کن




 

امروز روز میلاد توست

و من در تب در کنار تو بودن میسوزم

من نیستم و تو

بی من این روز را جشن خواهی گرفت

و چه بی من ها و بی تو ها

این روزها بر ما میگذرد

تولدت مبارک




رضوان جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم

وپیشانی بر خاک می گذارم وخداوند را شکر می کنم که ما رابا یکدیگر آشناکرد

آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان

 عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم




همسر با وفایم من برای همسفر شدن با تو ، از تمام دلبستگی‌هایم گذشتم

حال منم و یک بغل پر از گلهای عاشقی

تو وعده سبزشدن دل کویر مرا دادی و بغض بی پایان مرا فرونشاندی

وقتی که باران نمی‌بارد. تو مهربانی ببار ای گل همیشه بهار من




یک سبد احساس را ، با تو قسمت می کنم

در شب میلاد تو ، جان نثارت می کنم

می نشینم در برت ، با تو صحبت می کنم

داغ لبهای تو را ، بوسه باران می کنم

تولدت مبارررک

 

(عاششختم بهتلیننم. گوودوو از لپای گوگولیت)

جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 20:38 :: نويسنده : مونا و رضوان


باز باران بی ترانه

باز باران با تمام بی کسی های شبانه

میخورد بر مرد تنها میچکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم،باز ماتم

بی تبسم ، بی تکلم

زندگی اندر غم و اندوه و ناله

گاه عشق و گاه نفرت

گاه امید گاه حسرت

کاش می شد زندگی کرد عاشقانه ، دوستی کرد صادقانه

خوبی کرد بی بهانه ، بی توقع از زمانه .....................

 

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : مونا و رضوان

روزی روزگاری درختی بود ….

و پسر کوچولویی را دوست می داشت .

پسرک هر روز می آمد

برگ هایش را جمع می کرد

از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .

از تنه اش بالا می رفت

از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد

و سیب می خورد

با هم قایم باشک بازی می کردند .



ادامه مطلب ...
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : مونا و رضوان


عشق مانا...! 

 


می دانم نامه ام را حتی اگر در آخرین روز حیات زمین به دستت برسد می خوانی بیا به کوچه

هایی که امشب میزبان قدمهای من و تو خواهند بود سلام کنیم

 

بیا به یاد چشمهایی که در روزگار غم و غصه با ما گریسته اند گل سرخی در باغچه روحمان

بکاریم
.

 

شاید کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی اما هرگز کسی را که با او گریسته ای را از یاد

نخواهی برد
.

 

و من از هنگام تولد کائنات تا کنون سر به شانه های تو گریسته ام پس چگونه می توانم لحظه ای

تورا فراموش کنم ؟

 

چگونه می توانم با ابرهای بهاری در سرودن تو همراه نشوم .

 

اگر به من بگویند :

 

فقط یکبار می توانم تورا از پشت شیشه های مه آلود ببینم و برایت دست تکان بدهم و اگر به من

بگویند :فرصتی نیست و فقط یک جمله می توانم به تو بگویم و پس از آن به ابدیت می رسیم

 

رو به رویت می ایستم و می گویم :

در قیامت هم نام تورا بر لب خواهم داشت...


دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : مونا و رضوان

پرواز كن پرنده كوچكم پرواز كن
به مــــاوراي خيال پر بكش

اي لطيف ترين ابر؛ اي سپيد ترين كبوتر
بر فراز نسيم عشق بهشتي؛ از ستاره ها و سياره ها بگذر
از حزن و اندوه بگريز و بار ديگر پربكش

پرواز كن اي عزيزترين پرواز كن

تنها شاهد اشکهای شبانه ام

همين صفحه سفيد و جوهر سياه و نور ماه است

که زیباییش یاد آور تواست و دل گرفتگیش همچون من

هرگز نخواستم چشم نا محرم اين لحظه های آشنا

فرو ريختن اشک را بر گونه هايم ببيند

هميشه بالش سکوت را

زير سر هق هق تنهائيم گذاشتم

تا کسی صدای مرا نشنود

اما تو

تو که از گريه های پنهانی من با خبری

چه کنم؟

گاهی همين گريه های گهگاه

جای خالی تو را

در غربت عاشقانه هايم پر ميکند

شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 21:59 :: نويسنده : مونا و رضوان

...به نام آفریننده ی الفبای زندگی...

کاش هنــــــــوز.......

بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید

گلگلگل

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

گلگلگل

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت


گلگلگل

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

گلگلگل

بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

گلگلگل

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

گلگلگل

بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

گلگلگل

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
 
گلگلگل

بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛
دیگه همون بچه هم نیستیم

***********

چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 17:51 :: نويسنده : مونا و رضوان

"نهایت عشق"

*******

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه

 گفت دوستم داري؟گفت نوچ

گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا

دختره چشماش پر از اشک شد و هيچي نگفت

پسره بغلش کرد وگفت:

تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي

تورودوست ندارم چون عاشقتم

 اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم

سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : مونا و رضوان

تمامی سدها را به بهانه تو خواهم شکست
تمامی راهها را هموار خواهم ساخت
به بهانه تو
دردم را گریه هایم را حبس می کنم در وجودم
به بهانه تو
تو را ،عشقم را، قلبم را دوست دارم
و با تو همه ترانه ها را خواهم سرود
و به امید روزی که لحظه های عاشقانه را
قاصدک خبر بیاورد
و تمامی کوچه های بن بست به پایان برسد
و آسمان پر ستاره خویشتن را به خورشید امیدوار کند
و تمامی شعر ها دوباره خوانده شود
در کنار خودت
آری هزاران بار می گویم
دوستت دارم
حتی بغضم را در آوازی گم می کنم
گریه هایم را تا بی نهایت در چشمانم اسیر
و خلوتم را به سراغ اشکهایم می برم
و گریه می کنم و تو را از خدا می خواهم
دوستت دارم
دوستت دارم

دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : مونا و رضوان

کمکم میکنی که بمیرم؟
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...
منم اومدم نشستم جلوت وبهت تکیه دادم...
با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستتم دورم حلقه کردی...
بهت میگم چشماتو میبندی؟
میگی آره بعد چشماتو میبندی...
بهت میگم برام قصه میگی؟تو گوشم
میگی آره  بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتی...
یه عالمه قصه طولانی وبلند که هیچ وقت تموم نمیشن...
میدونی؟
میخوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست چپمو...یه حرکت سریع...یه ضربه عمیق...بلدی که؟
ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم...تو چشماتو بستی...نمیدونی
من تیغ رو از جیبم درمیارم...نمیبینی که سریع میبرم...نمیبینی
خون فواره میزنه...رو سنگای سفید...نمیبینی که دستم میسوزه ولبم رو گاز میگیرم که نگم آآآخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...
تو داری قصه میگی...
من شلوارک پامه...دستمو میذارم رو زانوم...خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا...قشنگه مسیر حرکتش...
حیف که چشمات بسته است و نمیتونی ببینی...
تو بغلم کردی...میبینی که سرد شدم...محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم...
میبینی نامنظم نفس میکشم...تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.
میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم.
میبینی دیگه نفس نمیکشم...
چشماتو باز میکنی میبینی من مردم...
میدونی؟من میترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن...از تنهایی مردن...از خون دیدن...وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم...
مردن خوب بود آرومه آروم...
گریه نکن دیگه...من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیا!!!!
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی...
گریه نکن دیگه خب؟دلم میشکنه...
دل روح نازکه...نشکونش خب؟؟

آنگاه که دوستم نداشتی آهسته بگو تا آهسته بشکنم

پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : مونا و رضوان

خیلی دوستت دارم خیییلی دلم میخواست این روزو پیش هم بودیم

ازصمیم قلبم برات بهترینها رو آرزو میکنم

سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : مونا و رضوان

سرشار از حس تو خواهد شد تمام آسمانم
آخر تورا ای نازنین سمت دل خود می کشانم
بوی خوش پیراهنت پر می کند تنهایی ام را
یک شب اگر در زیر چتر پلک تو بیدار مانم
وقتی که فانوس نگاهت می زند سوسو برایم
از اشتیاقت بال های خسته ام را می تکانم
من قاب کردم چشم های مهربانت را عزیزم
از من نگیر این چشم های نازنین را مهربانم
آه ای ستاره ابرها قصد تورا دارند امشب
امشب من از دلواپسی تا صبحدم آتش به جانم
روزی اگر رویای من خالی شود ازچشم هایت
من ابرهای آسمان را سمت چشمم می کشانم
                              ***
دستی به روی شانه ام زد ناگهان  مادر:کجایی؟!
ناگاه دیدم صبح آمد من ولی با خویش حیرانم

سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : مونا و رضوان

کجایی تا دل من جان بگیرد

سرشوریده ام سامان بگیرد

تمام لحظه هایم بی تو ابریست

بیا دلتنگی ام پایان بگیرد...

(اااااااااااا من مهدی جونمو موخوااااااااام..)

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : مونا و رضوان

باید که عشقی درمیان باشد
                            عشقی از جنس صداقت
                                           خواه زمینی خواه آسمانی
                                                         خواه موقت خواه دائم
باید که عشقی درمیان باشد
                  تا در پی آن
                             جهشی کششی پدید آید
باید که عشقی درمیان باشد
       چه در نهان و چه نمایان
                               تا
                                 کدورتی را زلال سازد
                                                 و مستی را هوشیار
باید که عشقی درمیان باشد
  تا از بستر آن
         عاشقی برون خیزد
                  ومعشوقی بیافریند
                     وبه یاری آن معشوق
                            عشقی جاودانه برپاسازد
                                           عشقی مقدس
                                                        عشقی روحانی
باید که عشقی درمیان باشد
       خواه سفید خواه سیاه
                    خواه سیاه-سفید و خواه رنگین
                               خواه از برای خود
                                       خواه ازبرای دیگری
                                               چه فرقی میکند...؟!
                                                         این عشق است که باید باشد و بس
                 عشق است که زیباییست و زیبایی است که ذوق می پروراند و ذوق است که می آفریند
                                                                         و
                                               آفرینش است که نشانه تعالی انسان است
                                                                 پس ازآنجا که
                                        این(آفرینش)است که باید به پاک ترین شکل صرف شود
                                                     *باید که عشقی درمیان باشد*

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : مونا و رضوان

سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, :: 11:16 :: نويسنده : مونا و رضوان

جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : مونا و رضوان

MEHDI JOONAM kheyyyyyyyyli duset daram eshgham...

booooooooosssssss

elahi ghorbune ruye mahet beram man

fadaye cheshaye nazet besham

delam mikhad barat bemiram

10 آذر 1389برچسب:, :: 23:15 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

10آذر یکی بدنیا میاد که دنیای یکی رو عوض میکنه . 10 آذر یکی پاتوی این دنیا میزاره که عزیز کرده یکی دیگه میشه و براش عزیزترینه. 10 آذر یه بار تو سال بیشتر نیست ولی برای یکی دیگه 365 باره. عزیزم الهی صد ساله شی نه صدوبیست ساله شی نه صدوبیست سال کمه همیشه زنده باشی

تولدت مبارک نفسم همه کسم همسرم تاج سرم عشقم هستیم وجودم

اینم کیک تولدت

10 آذر 1389برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

 تحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم یه سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو.کاش میتوانستم تمامی ستارگان را پیشکش چشمان مهربانت کنم.با یک سبد گل مریم 10آذر سالروز تولدت رو تبریک میگم عشقم

 

 

  ای آشناترین زیبای من ای فراگیرترین صدای زندگی من ای باغ در باغ شکوفه زار ای همرنگ و همراه و همسایه بهار در تو چشمه های مهربانی میجوشد ابرهای عطوفت به شوق باریدن گستره قلب ترا می پوشاند طراوت و لطافت و شکنندگی درونمایه توست قلبت آشیان عشق های بزرگ و اهورائی است با تن پوشی از گل چشمانی بارانی لبانی متبسم در میان ازدحام شادمانی ودست افشانی از راه میرسی ای رنگین کمان شادکامی با گل بوسه های محبت سیال روح بهاریت عطش مارا فرو می نشانی افسردگی ها را دور می سازی و چشمهای مشتاق را به نوازش و تحسین زیبایی می خوانی با کلامی صمیمی روی قلبها طرح عشق ترسیم میکنی با خوش آهنگ ترین الحان عطر خوشبوترین گلها را می پراکنی چون باران و شبنم و نسیم گستره دلها را به طراوت و تازگی و نشاط دعوت میکنی ای لطافت سبزه زاران حشمت و شکوه و غرور استوار تمامی کوهساران عصمت مهتاب و شفافیت چشمه ساران همواره با تو باد.تولدت مبارک

خیلی دوستت دارم عشقم خیلیییی

 

1 آذر 1389برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : مونا و رضوان

i want to hold you
 
and put my chest on your chest
 
and put my lips on your lips
 
so i can forget that you are far from me
 
i want to make a moon from your beautiful face
 
and from the light of your eyes make them stars
 
and decorate the dark sky

1 آذر 1389برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : مونا و رضوان

آری من همان عاشقم !

آری من همان عاشقم !

آری من همان عاشقم ،

یک عاشق دلسوخته ،

 یک عاشق تنها ....

یک کلام عاشقم ولی یک عمر اسیر ...

اسیری در یک قلب سرخ ...

 آری من همان مجنون قصه هایم و یک عمر به دنبال لیلی چشم به

راهم..

 لحظه های سخت را پشت سر میگذارم و به عشق لیلایم از هفت آسمان

خواهم گذشت ...

 در جاده ها ،

 از سختی ها میگذرم تا به مقصدم که همان خانه لیلایم است برسم...

 آری عاشقم ،

 یک عاشق چشم به راه ،

عاشقی که مدتهاست در غم انتظار نشسته است ..

در آتش فاصله ها سوخته است ،

در گلدان طاغچه تنهایی ها شکسته است و همانی که تمام درهای

دلتنگی ها بر روی او بسته است...

 آری من همانم که به او میگویند دیوانه ....

 به او میگویند آواره....

 من همانم که لحظه هایم را به یاد عشقم سپری میکنم ...

 با یاد او اشک میریزم و در کوچه دلتنگی ها نام مقدس او را فریاد

میزنم... .

 فریاد میزنم تا تمام پنجره های خاموش با فریاد من روشن شوند و

بگویند این دیوانه کیست؟

آری این دیوانه همان هست که جایش در قصه ها بوده ...

همانی است که نامش در این دنیا مانده و یادش همیشه و همیشه یک

عاقل را نیز مجنون میکند...

29 آبان 1389برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

29 آبان 1389برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : مونا و رضوان

دوستان خوبم این بار یه کار جالب میخوام بکنم

اسم خودم یعنی رضوان و عشقم یعنی مونا رو یه زبان میخی باستان نوشتم

ببینید

این یعنی رضوان

 

اینم اسم مونا جونم

حالا یه جمله مینویسم اگه گفتین چیه

نوشتم مونا جونم دوستت دارم

25 مهر 1389برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : مونا و رضوان

monaye azizam kheyli khosh halam k rabetamoon b ghaste ezdevaj shode.

az khoda mikham k hamishe ba ham bashimo agaram ghesmat bood ba ham ezdevaj konim.

mona joonam hamishe be yadetam o ye lahzam nemishe kn faramooshet knam

omidvaram to ham haraz gahi be yadam bashi

kheyli kheyyyliii kheyyyyyyyyliiiiiiiiiiiiiiii kheyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii do0o0o0o0o0o0o0o0o0o0set daram

9 مهر 1389برچسب:, :: 1:24 :: نويسنده : مونا و رضوان

مهدی جونم خیلی دوستت دارم. فکر اینکه بخوام تو این دنیا حتی واسه یه لحظه بدون تو نفس بکشم عذابم میده. میدونم که وابستگی خوب نیست اما چه کنم .میدونم که خودت درکم میکنی... الهی که فدات شم... قربونت برم... جیگرتو بخورم... عشقمی... نفسمی... عمرمی... جونمی... عزیزمی... زندگیمی...همه چیزمی   دیگه چیزی واست نذاشتم که تو بگی. یوهاهاهاهاها...!!!   لابد الآن میگی باز دیوونه شده آره عزیزم من دیوونم دیوونه ی تو... از خدا میخوام که هیچوت تو رو از من نگیره و عشقمون به هم هرگز کمرنگ نشه...بووووووووووس ... وااااای مهدی جون اینو نگاه کن چه خنده داره  یاد حرف دیشبت افتادم...هه هه  هاها  هوهو  هی هی

 

دوستت دارم

مونا       

 

8 مهر 1389برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : مونا و رضوان

مونا جونم دوست دارم حتی یه لحظه هم بدون تو نمیتونم زندگی کنم،ما به هم خیلی وابسته شدیم،خیلیییییییییییی

مونا جون من تورو قد عشق قبلیم که روزگار مارو از هم جدا کرد دوست دارم،امیدوارم کنار هم شاد و خوشحال باشیم و اگه خدا خواست با هم ...

مونا اگه ازم بخوان تمام دنیام رو تو یه جمله خلاصه کنم من این جمله رو میگم:

مونای عزیزم،دوست دارم

25 شهريور 1389برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : مونا و رضوان

23 شهريور 1389برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : مونا و رضوان

13 شهريور 1389برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : مونا و رضوان

ابتدا به سوالها پاسخ بدید و بعد پاسخ ها رو در ادامه ی مطلب نگاه کنید :

سوال اول:
شما به طرف خانه کسی که دوست دارید می روید. دو راه برای رسیدن به انجا وجود دارد:
ـ یکی کوتاه و مستقیم است که شما را سریع به مقصد می رساند ولی خیلی ساده و خسته کننده است ـ اما راه دوم به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر است ولی پر از مناظر زیبا و جالب است. حال شما کدام راه را برای رسیدن به خانه محبوبتان انتخاب می کنید؟راه کوتاه یا بلند؟

سوال دوم:
در راه دو بوته گل رز می بینید .یکی پر از رزهای قرمز و دیگری پر از رزهای سفید.شما تصمیم می گیرید 20 شاخه از رزها را برای او بچینید. چند تا را سفید و چند تا را قرمز انتخاب می کنید
(شما می توانید یا همه را یا از ترکیب دو رنگ انتخاب کنید)

سوال سوم:

با لاخره شما به خانه او می رسید . یکی از افراد خانواده در را بر روی شما باز می کند. شما می توانید از انها بخواهید که دوستتان را صدا بزند. یا اینکه خودتان او را خبر کنید. حالا چکار می کنید؟

سوال چهارم:
شما وارد منزل شده به اتاق او می روید ولی کسی انجا نیست.پس تصمیم می گیرید رزها را همان جا بگذارید.
ترجیح می دهید انها را لب پنجره بگذارید یا روی تخت؟

سوال پنجم:
شب می شود شما و او هر کدام در اتاقهای جداگانه ای می خوابید.صبح زمانی که بیدار شدید به اتاق او می روید:به نظر شما وقتی که انجا می روید او خواب است یا بیدار؟

سوال اخر: وقت برگشتن به خانه است ایا راه کوتاه و ساده را انتخاب می کنید؟
یا ترجیح می دهید از راه طولانی و جالب تر برید؟

برای دیدن پاسخ ها روی ادامه ی مطلب کلیک کنید  



ادامه مطلب ...
8 شهريور 1389برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : مونا و رضوان

دخترک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق پسر شد..

پسر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،

از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورادور او را مي ديد

احساس خوشبختي مي کرد.


در آن روزها، حتي يک سلام به يکديگر، دل دختر را گرم مي کرد. او که ساختن

ستاره هاي کاغذي را ياد گرفته بود هر روز روي کاغذ کوچکي يک

جمله براي پسر مي نوشت

و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا مي کرد و داخل يک بطري بزرگ مي انداخت.

دختر با ديدن پيکر برازنده پسر با خود مي گفت پسري مثل او دختري با موهاي

بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

 

دختر موهايي بسيار سياه ولي کوتاه داشت و وقتي لبخند مي زد،

چشمانش به باريکي يک خط مي شد.


در ?? سالگي دختر وارد يک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهي

بزرگ در پايتخت راه يافت. يک شب، هنگامي که همه دختران خوابگاه

براي دوست پسرهاي

خود نامه مي نوشتند يا تلفني با آنها حرف مي زدند، دختر در سکوت به شماره اي که از

مدت ها پيش حفظ کرده بود نگاه مي کرد. آن شب براي نخستين بار

دلتنگي را به معناي واقعي حس کرد.


روزها مي گذشت و او زندگي رنگارنگ دانشگاهي را بدون توجه پشت سر مي گذاشت.

به ياد نداشت چند بار دست هاي دوستي را که به سويش دراز مي شد، رد کرده بود.

در اين چهار سال تنها در پي آن بود که براي فوق ليسانس در

دانشگاهي که پسر درس مي خواند،

پذيرفته شود. در تمام اين مدت دختر يک بار هم موهايش را کوتاه نکرد.


دختر بيست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد.

اما پسر در همان سال فارغ التحصيل شد و کاري در مدرسه دولتي پيدا کرد.

زندگي دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطري هاي روي

قفسه اش به شش تا رسيده بود.


دختر در بيست و پنج سالگي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و در شهر پسر کاري پيدا کرد.

در تماس با دوستان ديگرش شنيد که پسر شرکتي باز کرده

و تجارت موفقي را آغاز کرده است.

چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دريافت کرد. در مراسم عروسي،

دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود

و بدون آنکه شرابي بنوشد، مست شد.


زندگي ادامه داشت. دختر ديگر جوان نبود، در بيست و هفت سالگي با يکي از

همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش،

مثل گذشته روي يک کاغذ کوچک نوشت:

فردا ازدواج مي کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزي دختر به طور اتفاقي شنيد که

شرکت پسر با مشکلات بزرگي مواجه شده

و در حال ورشکستگي است. همسرش از او جدا شده و

طلبکارانش هر روز او را آزار مي دهند.

دختر بسيار نگران شد و به جستجويش رفت.. شبي در باشگاهي،

پسر را مست پيدا کرد.

دختر حرف زيادي نزد، تنها کارت بانکي خود را که تمام  پس اندازش

در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت:

مست هستيد، مواظب خودتان باشيد.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگي مي کرد.

در اين سالها پسر با پول هاي دختر تجارت خود را نجات داد.

روزي دختر را پيدا کرد و

خواست دو برابر آن پول و ?? درصد سهام شرکت خود را به او بدهد

اما دختر همه را رد کرد

و پيش از آنکه پسر حرفي بزند گفت: دوست هستيم، مگر نه؟


پسر براي مدت طولاني به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبريک زيبايي برايش نوشت

ولي به مراسم عروسي اش نرفت.


مدتي بعد دختر به شدت مريض شد، در آخرين روزهاي زندگيش،

هر روز در بيمارستان

يک ستاره زيبا مي ساخت. در آخرين لحظه، در ميان دوستان و اعضاي خانواده اش،

پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سي و شش بطري دارم،

مي توانيد آن را براي من نگهداريد ؟


پسر پذيرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حياط خانه اش در حال  استراحت بود که ناگهان نوه اش

يک ستاره زيبا را در دستش گذاشت و پرسيد: پدر بزرگ،

نوشته هاي روي اين ستاره چيست؟


مرد با ديدن ستاره باز شده و خواندن جمله رويش، مبهوت پرسيد:

اين را از کجا پيدا کردي؟

کودک جواب داد: از بطري روي کتاب خانه پيدايش کردم.


پدربزرگ، رويش چه نوشته شده است؟


پدربزرگ، چرا گريه مي کنيد؟


کاغذ به زمين افتاد. رويش نوشته شده بود::

 


معناي خوشبختي اين است که در دنيا کسي هست که بي اعتنا به نتيجه دوستت دارد.

 

8 شهريور 1389برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : مونا و رضوان

زندگی

          چون قفسی است

                قفسی تنگ

         پر از تنهایی

               و چه خوب است

        لحظه غفلت آن زندانبان  

                                       بعد از آن هم

                                                          پرواز. . . 

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
 
تو را به خاطر عطر نان گرم
 
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
 
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
 
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
 
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
 
برای پشت کردن به ارزوهای محال
 
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
 
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
 
برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم
 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
 
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
  
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
 
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
 
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
 
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
 
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
 
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
 
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
 
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم.

7 شهريور 1389برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : مونا و رضوان

اين متن قشنگترين جملاتيه كه تا الان شنيدم

تقديم به عشقم مونا...............................................

خواستم اسمتو گل بذارم،ترسیدم پژمرده شوی!

خواستم اسمتو خورشید بذارم،

ترسیدم غروب كنی!

اسمتو گذاشتم نفسم، كه اگه نباشی:نباشم*
A (35)

- - - - - - - - - -

هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

- - - - - - - - - -

بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی

- - - - - - - -

حس غریبی ست دوست داشتن

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن .....

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد

ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده

به بازی اش میگیریم .....

هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر !

هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!....

تقصیر از ما نیست ...

تمامی قصه های عاشقانه

این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!

0 

7 شهريور 1389برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : مونا و رضوان

چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست

که مرا به سوی تو می کشاند !

هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می کند،

یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یا توست که من زنده ام. یاد تو به من

امید می دهد،امید به زندگی.

مونس شب های بی قراری ام مونا دوستت دارم.

7 شهريور 1389برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

 
من / عشق
پاك                  يعني
سرزمين                      لحظه
يعني                                 بيداد
عشق                                    من
باختن                                                            عشق
جان                                                                          يعني
زندگي                                                                               ليلي و
قمار                                 مونا دوست دارم                            عشق 
كلبه                                                                           وامق و
يعني                                                                      عذرا
عشق                                                              شدن
من                                     عشق
فرداي                                يعني
كودك                          مسجد
يعني               الاقصي
عشق / من
 ***  
 
   عشق                                       آميختن                                          افروختن
يعني                              به هم        عشق                              سوختن
چشمهاي                      يكجا                    يعني                        كردن
پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه
خون/ درد                                                    بيشمار
 
عشق                                     من
يعني                             الاسرار
كلبه                    مخزن
اسرار     يعني
*****
***
*
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 54
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 239
بازدید کل : 8715
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1



Alternative content